زائرانت همه خـوبند به غیـــر از بـنــده
کاشکی فاصله ها این همه تعبیر نداشت
اذن پابوسی تــو حکمت و تقدیــر نداشت
کاش این آینه هر لحظه نشـانـم می داد
که دعـا در حرمت حـاجت تفسیر نداشت
صحن هایت همه در حـال قیـامند و قعود
این نمازیست که جز نام تـو تکبیر نداشت
زائـرانت همه خــــوبند به غیـــــر از بنـده
روسیاهی که دگـر طاقت تحقیــر نداشت
من فراری شده ام از همه جـا،از همه چون
به حریم تـو دلــم حلقـه و زنجیــــر نداشت
آمـــدم تا نفست حلقــه بـه گـوشـم بکند
و نگـویــم که دلــم فـرصت تغییــر نـداشت
دل پـوسیده ی مـن حــال تــو را می طلبد
به جـــز مــرقـد تــو درگه تعـمیـــر نـداشت
این چه حالیست که من بی تـو به آن می نازم
دست در دست خـودم بــود که تأثیـــر نداشت
به خدایی که در این نــزدیکی جلــوه گر است
دل مـن جــــز به درت ناله ی شبگیـــر نداشت
اشک گر اشک بــود خاتمه اش ممکن نیست
ورنه آن تـــــــرس ز نابـــودی و تبخیــر نداشت
به دعایت دل من منتظـر مهدی سـاز
و بگو این دل دیوانه که تقصیـر نداشت
یـوسفت غـایب و کنعـان شـده بیت الاحـزان
این چه دردیست که ره جـز غم تکثیر نداشت
ضامن اشک رضی باش که تا صبح ظهـور
حرف جــز قافلـه سـالاری آن میـر نداشت
خادم الشهدا